khaterate negin jonam

اسب سواری

1392/1/27 18:52
نویسنده : نگین,مامان
381 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه بود خانه ی مادرجانم بودیم بابام گفت بیابریم سوار کاری و یک سر به محراب ومحمد بزنیم.گفتم باشه بریم .بعد با مادرجان وعمه حبیبه رفتیم .وقتی رسیدیم اسب ان ها خیلی زیبا بود محمد سوار شد وبعد محراب سوار شد بابایی گفت بیا با محراب سوارشو اما من می ترسیدمنگرانمامانی خیلی اصرارداشت که سوار اسب شوم گفتم مامانی من و بابایی با هم سواربشیم بعد بابایی سوارشد من گفتم من که نگفتم اول بابایی سوارشه گفتم باهم سوار شیم .من و محراب دوتایی سوار شدیم.من داعما می گمتم می خوام بایستمعصبانیخلاصه ن ان روز خیلی خوش گذشت.چشمک

                                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)