khaterate negin jonam

بالاخره اردو رفتم

1391/10/12 18:02
نویسنده : نگین,مامان
246 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم خیلی خوشحال بودم بعد صبهانه خوردم وبعدهم آماده شدم سرویسه من خیلی دیر میایدمشغول تلفن بعد به مدرسه رسیدم بچه ها خیلی خیلی خوشحال بودند خندهوقتی معلم وارده کلاس شد رزایدنامه هارا از ما گرفت اما ملیکا یادش رفته بود که رزایدنامه اش را بیاوردناراحتمن و نگین راکی خیلی دلمان برای ملیکا می سوخت.در اتوبوس شعری که من خیلی آن را دوست داشتم را گذاشتقلب آن شعر همان شعری بود که در مهدکودک به ما یاد داده بودند آن شعر شعر دوازده تا گل سرخ بود. وقتی به امام زاده رسیدیم داخل شدم در آن جا یک قبر بود ما برای آن مرد فاتحه خواندیم  بعد یک نماز دو رکعتی خواندیم سپس پول هایی که آورده بودم را داخل ضریح انداختم سپس خوراکی هایی که آورده بودیم خوردیم.درآنجا با معلم کمی بازی کردیم . بعد نگین به معلم گفت: خانم بریم جابجایی .معلم گفت:نه نمی خوام نمیخوام نمیخوام......کلافهوبعد به مدرسه آمدیم زنگ خورد وما کمی بازی کردیم سپس باز هم زنگ خورد و من برای بچه ها داستان حضرت ابراهیم را تعریف کردم بعد زنگ خورد و ما به خانه آمدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم
15 بهمن 91 12:51
نگین جون وبلاگت خیلی قشنگه مثل خودت.دوست دارم.


ممنون مریم جون خیلی دوست دارم میبوسمت