تولد 8سالگی
30ابان را هیچ وقت فراموش نمی کنم هر سال چند روز قبلش یک سر از مامانم سوال می کنم مامان کی 30 ابان میشه ؟ مامانم میگه اینقدر روز شماری میکنی که خیلی برات طولانی میشه از 4 سالگی که به رفسنجان امدم دیگه چون اینجا دوست و فامیلی نداشتیم توی مهد کودک تولد گرفتم ولی کلاس اول همکلاسی هامو دعوت کردم {فاطمه پور جهانی/فاطمه مهدی پور/هستی /زرین/یلدا/ سحر/} وچند تا از دوستای مامانم خیلی خوش گذشت کلی بازی کردیم وکلی هم با دوستام رقصیدیم عجب روز خوبی بود ..........امسال برا تولدم مامانم گفت :نگین اگه اشکال نداره امسال دیگه تولد نگیریم اول خیلی ناراحت شدم ولی فردا توی سرویس به هستی گفتم : هستی اشکال نداره فردا با من بریم بیرون هستی موافقت کرد و من وبابام و مامانم با هستی رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت کلی خندیدیمدیگه نمیدونم سال بعدی چی میشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی